لبهايشان، ياراي سخن گفتن ندارد وقتي خط نگاهشان به طلايي گنبد و گلدستههاي حرم عليبن موسيالرضا(ع) پيوند ميخورد. گريه امان نميدهد و نفس بهشماره ميافتد. اينجا، دلي به درگاهش نزديكتر است كه شكستهتر باشد. اين بار با زائراني به پابوسي آفتاب مشرف شديم كه دلهايشان چون آب روان، صاف است؛ آدمهايي كه در زندگيشان همچون ما، پر از اميد و آرزو بودند اما رؤياهايشان را چرخهاي ويلچر و عصاهاي فلزي زمينگير كرد. آنها به آستان دوست آمدهاند تا كبوتر دلشان را در آسمان اميد پرواز دهند. آنها خوب ميدانند كه نااميدي، لحظه مرگ آدمي است.
- فوري فوري
«قابل توجه مشهديهاي عزيز و زائران امامرضا (ع)، ٥٤تن از معلولان استان البرز كه براي نخستين بار به پابوس صحن و سراي با صفاي امام رضا(ع) ميروند هماكنون با قطار در حال عزيمت به مشهد مقدس هستند. بنابر اعلام همراهان اين عزيزان، اين معلولان گرانقدر، ساعت ٦ صبح فردا، دوشنبه، وارد ايستگاه قطار مشهد مقدس خواهند شد اما غرض اصلي علاوه بر تبليغ كار خير، همانطور كه عرض شد اين زائران امامرضا عليهالسلام، زيارت اولي و معلول هستند. همراهان اندك آنها نميتوانند كار نقل و انتقال با ويلچر و حمل وسايلشان را به تنهايي انجام بدهند. بدينوسيله از همه كساني كه ساعت ٦ صبح فردا در مشهد هستند و امكان حضور در ايستگاه راهآهن مشهد و كمك كردن به اين عزيزان را دارند، دعوت و تقاضا ميشود براي كمك به اين ٥٤ نفر راس ساعت، در محل گفته شده حضور يابند و زائران امام رضا(ع) را ياري كنند.» اين پيام تلگرامي كافي بود تا ما به اين ضيافت عاشقانه دعوت شويم.
- شرط حضور
شرط حضور در هر جايي با جاي ديگر متفاوت است؛ بعضي جاها شرط سني دارند و گاهي هم شرط مالي. اما اينجا ورود دلشكستهها آزاد است. شرط حضور در اين كاروان، بيبضاعتبودن، يتيم بودن و زيارت اولي بودن است. اعظم، دختر جواني است كه پايي براي رفتن ندارد و روي ويلچر نشسته اما كفشهاي نو به پا كرده است؛ اين يعني اميد به بلند شدن و دويدن. چند نفر آدم اهل دل، دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند كه عدهاي آرزو به دل را به وصال برسانند. همه عاشقان در يك محل ساكن ميشوند؛ زائرسرايي در يكي از كوچههاي خيابان سرشور، نخستين كوچه، سمت چپ، پلاك8.
- دلشان مثل آسمان صاف است
دستههاي لاكي ويلچرش را ميچسبم و با هم در سراشيبي كوچه سُر ميخوريم. نسيم بهاري صورتمان را نوازش ميكند. به پيچ كوچه كه ميرسيم دستههاي صندلي چرخدار را ميچسبم تا به لبه ديوار نخوريم. مريم ميخندد و ميگويد: من پايه يك دارم ولي ويلچرراني از رانندگي ماشين سختتر است. او سالها روي اين صندلي نشسته و به همراهي هميشگي اين رفيق قديمي خو گرفته است. زني ميانسال كه همراه دختري نشستهبر ويلچر آمده، ميگويد: توي آسايشگاه رعد كار ميكنم. اين بچهها را خوب ميشناسم، دلشان مثل آسمان صاف است. حدود 20سال ميشود كه در كنار هم هستيم.
- در بهشت بودم
اهالي اين كاروان زيارتي، همه عضو جامعه معلولان كرج هستند اما شناخت زيادي از يكديگر ندارند. بعضي اينجا با هم آشنا و رفيق شدهاند. قرار است كه به زيارت بروند. روز قبل بهخاطر بارانهاي بهاري مشهد، نتوانستند دستهجمعي به پابوسي امامهشتم(ع) مشرف شوند. اين بار خدام به استقبالشان آمدهاند تا آنها را با تشريفات به سوي دروازههاي بابالجواد راهي كنند. تمامي خدام در يك صف ايستادهاند و به پاس احترام و اكرام زائران، منتظرند تا عاشقان بارگاه رضوي آماده تشرف شوند. اصغرآقا ميگويد زيارت اولي است؛ مردي ميانسال و نشسته بر ويلچر كه هيچ خاطرهاي از راه رفتن و دويدن ندارد. ميگويد: اصلا باور نميكنم كه اينجا باشم در چند متري حرم امام رضا(ع). لبهايش ميلرزد و رگهاي چشمانش سرخ ميشود؛ در اين چند روز در دنيا نبودم، انگار در بهشت سير ميكردم.»
او فقط يكبار در 6سالگي به مشهد آمده كه تصوير شفافي از آن سفر ندارد. تعريف ميكند: خاطراتم از آن دوران، مثل يك سايه ميماند ولي الان حس ديگري دارد آمدن.
مشكلات زندگي اجازه نميداده كه راهي مشهد شود. دستش را ميكشد روي چشمهاي خيسش؛ «امام رضا(ع) خودش مرا دعوت كرده، كي فكرش را ميكرد كه بدون پا بتوانم بيايم مشهد، اين سفر خيلي خوب است، برايم مثل خواب ميماند.»
- خدا شما را سرراهم قرار داد
وحيد هم 20ساله است و نخستين باري است كه به مشهد ميآيد. ميپرسم: از امام رضا(ع) چه ميخواهي؟ كمي مكث ميكند، برق در چشمانش ميدود و ميگويد: همين كه سلامتيام را بهدست بياورم و بتوانم راه بروم. نگاهش راه ميكشد تا ته كوچه و سرش را مياندازد پايين.بين زائراني كه بيشتر آنها زيارت اولي هستند ميچرخم. حاج احمد اسكويي كه مسئول كاروان است دارد براي خادمان تعريف ميكند كه قصه آمدن يكي از زائران چقدر عجيب بوده است؛ «وقتي ميخواستيم بياييم هيچكس جلوي اين مادرمان را نگرفت.» چشمهاي پيرزن را رگبار زده و خيس اشك است. حاج احمد ادامه ميدهد: اين مادر عزيز خيلي دلش هواي مشهد كرده بود، آمد بدرقه دختر و نوهاش. همانجا گفت: ميشود من هم بيايم؟ گفتم: بيا. با همين كيفدستي سوار قطار شد و هيچيك از مأموران هم از او بليت نخواستند، انگار مهمان ويژه آقا بود. مهناز هم دختر جواني است كه براي نخستين بار به حرم ميآيد. 25سال دارد و به سختي ميتواند حرف بزند. براي دوستانش شفا و سلامتي ميخواهد. آرام حرف ميزند و چشمهايش شفاف شده است. اعظم درويشي هم امسال 28ساله ميشود. او قبلا به حرم امام رضا(ع) آمده اما سفر اين بار متفاوت است. ميگويد: چون مادرم فوت كرده مرا با خودشان آوردند. ديگر پدر و مادر ندارم. ميپرسم: به اين فكر كردهاي كه به امام رضا(ع) چه بگويي؟ ميگويد: « سلامتي دوستانم و همه كساني كه كمك كردند به مشهد بيايم را از ايشان ميخواهم. الان خانواده من، همينها هستند. سرپرستم ميگويد: ناراحتي كه پدر و مادر نداري؟ ميگويم: نه خدا آنها را از من گرفت و شما را سر راهم قرار داد.»
- زبان عشق، ادبيات خاصي ندارد
مريم هم روي صندلي چرخدار نشسته است و چادرش را مرتب ميكند. ميپرسم حست چيست؟ بغض در گلويش جا خوش ميكند، ميگويد: خيلي خوشحالم. فكر نميكردم كه به اين سفر دعوت شوم. راستش را بخواهي من يك خواهرزاده دارم كه قطع نخاع است، براي شفاي او آمدهام. خيلي اذيت ميشود. اميدوارم خود حضرت شفاعتش كند. حتي اگر از دنيا برود، راحت ميشود چون دارد زجر ميكشد. شرايط سختي دارد؛ خيلي سخت.
اشكهايش را با گوشه چادر گلدار پاك ميكند و ميگويد: روز اولي كه باران ميباريد به حرم رفتم و براي همه بيماران و دردمندان دعا كردم. رو ميكند به من و خيره ميشود به چشمهايم؛ «راست است كه زير باران دعا اجابت ميشود؟» لبهايش ميلرزد: به امامرضا(ع) گفتم من دست خالي زير باران آمدم، مرا دست خالي برنگردانيد. باور ميكنيد يكي از بچهها گفت كه ماشين خواهرش را دزديدهاند رفتيد حرم دعا كنيد، همه بچهها برايش دعا كرديم. خواهرش شب زنگ زد گفت كه ماشينش پيدا شده است. همه از خوشحالي سر از پا نميشناختيم.
عباس هم جوان 21سالهاي است كه با پدرش آمده. حس خيلي خوبي دارد. او قبلا هم يكبار با خانوادهاش آمده اما اينكه حالا با بچههايي مثل خودش ميآيد، حال خوشتري دارد. پدرش ميگويد: با هر زباني با آقا حرف بزني، خواسته دل زائرانش را ميفهمد. زبان عشق كه ادبيات خاصي ندارد، حتي اگر حرف هم نزني، ايشان چنان به دلهاي زائرانش نزديك است كه حرفشان را ميشنود.
خدا به دلهاي شكسته نزديكتر است. دلي كه شكستهتر باشد مقربتر است و خدا صدايش را ميشنود. اينجا دلها همه يكرنگ است؛ به رنگ عاشقي؛ به رنگ تمام روزهايي كه اين بچهها در تنهاييشان، اشك ريختند و به روزهاي سخت رفته و لحظات طاقت فرساي آينده خود فكر كردند.
- كلاس من تعطيل است برويم كمك
سالهاست دلش را به كاري خير گرهزده است. «حاج احمد اسكويي» رئيس هيأت مديره مؤسسه خيريه راهيان نور آسمانهشتم باني اين ماجراست؛ مؤسسهاي كه ميزبان اقامت 3 روزه اين زائران معلول در مشهد مقدس بود. حاج احمد ميگويد: اينجا همه پاي كار هستند؛ از رئيس بانك گرفته تا خانمي كه مدير مدرسه است. دخترم امروز پيامي برايم فرستاد كه حسابي مرا تكان داد. صفحه گوشي تلفن همراه را به سمت من ميگيرد: ببين چه نوشته؛ «بابا من مطلبهايي كه توي گروه بود را در گروه دانشجويان گذاشتم، استادم نوشت فردا كلاس من كنسل است برويم كمك. برنامه بردنشون به حرم كي هست؟ بچهها و استاد ساعت 12مياين كه بريم حرم و كمكشون باشيم.»
- ميشود باني شوم آقا؟
حاج احمد وقتي ميديد يك پيرمرد 70ساله از روستاي خودش پا به بيرون نگذاشته و عشق زيارت امام رضا(ع) را دارد قلبش به درد ميآمد. نشست با خودش حساب و كتاب كرد كه 70درصد از ظرفيت هتلهاي اين شهر خالي است، خب، به كجاي ثروت صاحبان ثروتمند اين هتلها برميخورد اگر بخشي از اتاقهاي آن را در زماني كه مسافري ندارند براي خدمت به حضرت رضا(ع) بهصورت رايگان در اختيار زائران آقا قرار دهند. همين شد كه تصميم گرفت خودش قدماول را بردارد.از خودش شروع كرد و زائرسرايي را به همين منظور ساخت. قصه حاجاحمد هم شنيدني است. او معلمي اهل تبريز است كه 15سال پيش به مشهد ميآيد. با دستهاي خالي مورد عنايت حضرت قرار ميگيرد. 2سال بعد از زندگياش در مشهد، ملكي كلنگي را ميخرد و ميسازد و اوضاع مالياش روبهراه ميشود. بعد از آن هم علاوه بر شغل معلمي در يك دفتر زيارتي، كاروان به حج ميبرد و خادمي حضرت رضا(ع) نصيبش ميشود. او همه اينها را لطف حضرت بهخودش ميداند و پذيرايي از زائران آقا را خدمتي ناچيز به آستان ايشان. او تعريف ميكند: يك روز كنج حرم نشستم و با خودم گفتم كه چقدر خوب است باني شوم و آنهايي كه تا حالا قسمتشان نشده به حرم امامرضا(ع) بيايند، راهي مشهد شوند. اين فكر مدتها در ذهنش ميچرخيد تا اينكه بهعنوان نماينده يك شركت زيارتي گردشگري براي راهنمايي زائران انتخاب شد. اتوبوسي را از اين شركت گرفت و قرار شد آنهايي كه محروم هستند و به زيارت نيامدهاند را به مشهد بياورد. اول تيرماه 86نخستين گروه از ايلام به مشهد آمدند. يك خانه در فلكه آب اجاره كرد و هزينه اسكان آنان را پرداخت كرد. غذايشان را هم با كمك همسرش آماده ميكرد يا از آشپزخانه ميگرفت. در اين كاروان پيرمرد 70سالهاي بود كه براي نخستين بار گنبد و بارگاه آقا را ميديد. لحظات شيريني را تجربه كرد كه طعم دلچسبش بعد از حدود 10سال هنوز در خاطرش هست.
- دعاي زائري از قلعهگنج گرفت
قبول هزينه اسكان، غذا و سلامت زائراني از مناطق مختلف كشور كه فرهنگهاي متفاوتي دارند؛ كار آساني نيست. كاري كه حاجاحمد در اول راه گمان ميكرد از پس آن برنميآيد اما اتفاقاتي براي او رخ داد كه به راهش اعتقاد پيدا كرد. او با امامرضا(ع) از سختيهاي راه گفت و حضرت دلش را چنان قرص كرد كه حاضر شد خانهاش را بفروشد تا هزينه خريد زائرسرا را تأمين كند.
او ماجرا را چنين تعريف ميكند: «زائراني از بشاگرد تا خرمآباد، شهركرد، اهر و كرمان و هرجا كه فكرش را بكنيد به پابوس امامرضا(ع) آمدند و آدمهاي خيرخواهي در اين مسير همراهي كردند. تمام اين سالها با خودم ميگفتم كاش بشود كه براي پذيرايي از اين زائران، زائرسرايي مستقل وجود داشته باشد. زائران را به هتل يا منازل اجارهاي ميبرديم و گاهي زائراني از مناطق محروم با شرايط آن هتل سازگاري نداشتند و صداي صاحب هتل بلند ميشد، دلم ميشكست از اين نحوه برخورد. دوست داشتم زائرسرايي مثل خانه براي اين عزيزان فراهم باشد.يك شب از زائري كه از روستاي محروم قلعهگنج در كرمان آمده بود، خواستم كه برايم دعا كند. به او گفته بودم حرم كه ميروي به آقا بگو، اين خدمتگزار ما، احمد اسكويي آدم بدي نيست. دوست دارد به زائرانت خدمت كند اما امكانات و ساختماني براي اين كار ندارد.» بعد از آن بنگاه به بنگاه پيساختماني براي اين كار ميگردد. اندوخته بانكياش به قيمتهاي ميليوني زمينها و ساختمانهاي اطراف حرم قد نميدهد. به بنگاهي ميرود و ملكي را قولنامه ميكند بيآنكه فكر كند حساب بانكياش جواب خريد آن ملك را نميدهد. عزمش را براي فروش خانه خودشان جزم ميكند. تعريف ميكند: احساس كردم ديگر اين خانه بهدردم نميخورد در كمتر از يك ساعت خانهمان به فروش رفت. الان مستأجر هستم و به همراه خانوادهام خيلي راحت زندگي ميكنيم. خانه را كه فروختم، شروع كردم به ساخت خانهاي كه به نيت زائران زمينش را خريده بودم. شبها را خودم در ساختمان نگهباني ميدادم. حتي آجر بالا ميانداختم و كارگري ميكردم چون باور دارم كه خدمتگزار زائران امام رضا(ع) هستم.
- هر كه بخواهد بسمالله
با همسرش مشورت كرد و قرار شد كه اين ساختمان به مؤسسهاي با عنوان راهيان نور آسمان هشتم تبديل شود. هدفشان هم كمك به اسكان زائران بيبضاعت و زيارتاولي، تأمين جهيزيه و ياري رساندن به ايتام بود. يكي از آرزوهاي حاجاحمد و خانوادهاش اين است كه همه افراد نيازمند و محروم را كه تاكنون به مشهد نيامدهاند، در اين شهر ميزباني كند. راه سختي را پيش رو دارد و ميگويد: در راه خير، همه پيشقدم ميشوند و هركه بخواهد ميتواند در اين مسير قرار بگيرد.
او حتي مبلهاي خانه خودش را به اين مؤسسه آورده و اگرچه بابت ساخت و تجهيزش وام گرفته و به بانك بدهي دارد اما به لطف حضرت رضا(ع) دلگرم است. او زائرسراي راهيان نور آسمان هشتم را متعلق به زائران ميداند و خودش را خدمتگزاري در اين بين. او چندي پيش، ميزبان زائران معلولي از استان البرز بود. حاجاحمد، پاي آمدن اين زائران به آستان دوست شده بود.
- زائرسرايي به سوي بابالجواد
مؤسسه خيريه راهيان نور آسمان هشتم از سال 86بهصورت غيررسمي فعاليتش را آغاز كرد و كساني كه تاكنون به محضر امامرضا(ع) شرفياب نشده بودند و بضاعت مالي نداشتند را براي زيارت به مشهد دعوت ميكرد. اين مؤسسه از سال گذشته ثبت رسمي شد و فعاليتش را گسترده كرد. اما قصه راهاندازي اين مؤسسه خيريه چيست؟ حاج احمد دوست نداشت خانه اميد هيچ زائري نااميد شود، براي همين يك روز دل به دريا زد و همه دارايياش را وقف ساخت سرپناهي براي زائران بيبضاعت كرد. او خشت به خشت و آجر به آجر را روي هم گذاشت تا مؤسسه راهيان نور آسمان هشتم در خيابان اندرزگوي مشهد قد علم كرد. ميگويد: وقتي طعم ناداري و بيپولي را بچشي، درد زائران محروم و عشق آنان به زيارت را از عمق جانت حس ميكني.
وقتي ديد هتلهاي بلند بالا و چند ستاره براي زائران نيازمند جايي ندارد تصميم گرفت كه خانه اميدي براي زائران كمبضاعت بسازد و به زائران نيازمند چند روزي اقامت رايگان هديه كند. او پيش از اينكه زائرسراي آسمان هشتم را بسازد، هزينه هتل و اقامت زائران كمبضاعت را برعهده ميگرفت. حالا زائرسراي آسمان هشتم ميزبان زائران هشتمين اختر تابناك آسمان امامت و ولايت است؛ زائرسرايي كه به سوي بابالجواد راه دارد؛ در بخشندگي. پلاك آن 8 است، عرض ساختمان 8متر است و 8ايستگاه آسانسور دارد و 888متر زيربنا.
نظر شما